یادمان باشد
یادمان باشد , همیشه
ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
واندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود دارد.
یادمان باشد , همیشه
ذره ای حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"
کمی کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا"
مقداری خرد پشت "چه میدونم"
واندکی درد پشت "اشکالی نداره" وجود دارد.
در گوشه ای از آسمان با دیده ی خون نوشتم بی تو من غرق تمنایم
آن لحظه دیدم که اسمان گریست ز تمنای من
ابر هایش خروشان شد زد بر پیکرم صاعقه ای که ز چه نالانی ز تمانای او
گریستم ونای از حنجر کشیدم و فریاد زدم که آرزویش را دادم بر باد
فریاد زدم که در فراغم ز فروغش
چنان دیده ی دل آتش زدم تا نکند که یادش بر دلم خنجری زند
فریاد زدم ترسم آن است ابرووانش را کمانی کند تیر چشمش سویم روانه کند
فریاد زدم چه کنم که امید و طبیبم اوست
دیده ی قلبم رنگ رخسار اوست
هر چه بر زبان می آورم نام اوست
ولی اکنون که یادش را سپردم بر باد اینچنین بی تمنایم ز تمنای او
حالا که آسمان دانستی زچه تمنایی غرق تمنای اویم
پس با من هم صدا شو تا به یاد او
از آه سوزناکم فریادی زنم که نفرین بر یاد او
نفرین بر یاد او
آری نفرین بر یاد او
(از حسین اسدی)