سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

به آرامی آغاز به مردن میکنی

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی اصلا!
اگر سفر نکنی،  اگر کتابی نخوانی،  اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،  اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،  وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده‏ی عادات خود شوی،  اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...


اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی
اگر از شور و حرارت، از احساسات سرکش، و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،  و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند
 دوری کنی . . .


تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،  اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی که حداقل یک بار در تمام زندگی‏ات ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری

 


شهریار

 

بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم

سخن از آن گل خندان به سخندان گویم

غزل آموز غزالانم و با نای شبان

غزل خود به غزالان غزلخوان گویم

شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت

که پریشان کندم گر نه پریشان گویم

آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت

من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم

گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است

آتش افروزم و شرح شب هجران گویم

گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک

کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم

شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ

که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم


نگران نباش

نگران نباش
فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه سالمی یا مریضی.
اگر سالم هستی، دیگه چیزی نمونده که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه دست آخر خوب می شی یا می میری.
اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز وجود داره که نگرانش باشی: اینکه به بهشت بری یا به جهنم.
اگر به بهشت بری، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه به جهنم بری، اون قدر مشغول احوالپرسی با دوستان قدیمی می شی که وقتی برای نگرانی نداری!
پس در واقع هیچ وقت هیچ چیز برای نگرانی وجود نداره


نفرین بر یاد او ...


در گوشه ای از آسمان با دیده ی خون نوشتم بی تو من غرق تمنایم

آن لحظه دیدم که اسمان گریست ز تمنای من

ابر هایش خروشان شد زد بر پیکرم صاعقه ای که ز چه نالانی ز تمانای او

گریستم ونای از حنجر کشیدم و فریاد زدم که آرزویش را دادم بر باد

فریاد زدم که در فراغم ز فروغش

چنان دیده ی دل آتش زدم تا نکند که یادش بر دلم خنجری زند

فریاد زدم ترسم آن است ابرووانش را کمانی کند تیر چشمش سویم روانه کند

فریاد زدم چه کنم که امید و طبیبم اوست

دیده ی قلبم رنگ رخسار اوست

هر چه بر زبان می آورم نام اوست

ولی اکنون که یادش را سپردم بر باد اینچنین بی تمنایم ز تمنای او

حالا که آسمان دانستی زچه تمنایی غرق تمنای اویم

پس با من هم صدا شو تا به یاد او

از آه سوزناکم فریادی زنم که نفرین بر یاد او

نفرین بر یاد او

آری نفرین بر یاد او

 

 

 

(از حسین اسدی)

ما مدیون تمام کسانی هستیم که بی ریا ارزشمندی را به ما هدیه می کن

 

واقعی بودن زمانی است که کسی تو را از صمیم قلب و به خاطر وجود خودت دوست داشته باشد. این معنا بسیار زیباست، زیرا ارزشش به اندازه زندگی است.

می‌دانید که معنای عزت نفس و حرمت به نفس تنها زمانی درون اشخاص روشن و دست یافتنی می‌شود که بتوانی در میان اطرافیان آن را بیابی. در واقع این حس را از هم نوعان خود، حال چه خانواده، دوست یا همکار باشد، فرق نمی‌کند، بیابی. در واقع این اطرافیان ما هستند که به ما با نگاهشان، با اهمیت دادن‌هایشان، با تایید‌ها و...

ما را به داشتن احساسی لطیف در مورد خودمان سوق می‌دهند و ما نیز با کسانی که این احساس را درونمان بر می‌انگیزانند، نزدیکی بیشتری حس می‌کنیم.

ادامه...