سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

فال نیک

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند

Qeysar


حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟


دو شعر عاشقانه از این دو شاعر نامی

شعر زیبای حمید مصدق

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلود به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالهاست که در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

جواب زیبای فروغ فرخ زاد

من به تو خندیدم

چون که می دانستم

تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی

پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

من به تو خندیدم

تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

دل من گفت: برو

چون نمی واست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...

و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام

حیرت و بغض تو تکرار کنان

می دهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

 

 

 برای دیدن ادامه عکسها و خبر، روی این عکس کلیک کنید


نفرین بر یاد او ...


در گوشه ای از آسمان با دیده ی خون نوشتم بی تو من غرق تمنایم

آن لحظه دیدم که اسمان گریست ز تمنای من

ابر هایش خروشان شد زد بر پیکرم صاعقه ای که ز چه نالانی ز تمانای او

گریستم ونای از حنجر کشیدم و فریاد زدم که آرزویش را دادم بر باد

فریاد زدم که در فراغم ز فروغش

چنان دیده ی دل آتش زدم تا نکند که یادش بر دلم خنجری زند

فریاد زدم ترسم آن است ابرووانش را کمانی کند تیر چشمش سویم روانه کند

فریاد زدم چه کنم که امید و طبیبم اوست

دیده ی قلبم رنگ رخسار اوست

هر چه بر زبان می آورم نام اوست

ولی اکنون که یادش را سپردم بر باد اینچنین بی تمنایم ز تمنای او

حالا که آسمان دانستی زچه تمنایی غرق تمنای اویم

پس با من هم صدا شو تا به یاد او

از آه سوزناکم فریادی زنم که نفرین بر یاد او

نفرین بر یاد او

آری نفرین بر یاد او

 

 

 

(از حسین اسدی)