سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

عشق واقعی

زن وشوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می راندند.
آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواشتر برو من می ترسم
مرد جوان: نه ، اینجوری خیلی بهتره!
زن جوان: خواهش می کنم ، من خیلی میترسم
مردجوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری
زن جوان: دوستت دارم ، حالامی شه یواشتر برونی
مرد جوان: مرا محکم بگیر
زن جوان: خوب، حالا می شه یواشتر برونی؟
مرد جوان: باشه ، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی
سرت بذاری، اخه نمی تونم راحت برونم، اذیتم می کنه

روز بعد روزنامه ها نوشتند
برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید.
در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد،
یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن
جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت
و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند
و این است عشق واقعی.


نفرین بر یاد او ...


در گوشه ای از آسمان با دیده ی خون نوشتم بی تو من غرق تمنایم

آن لحظه دیدم که اسمان گریست ز تمنای من

ابر هایش خروشان شد زد بر پیکرم صاعقه ای که ز چه نالانی ز تمانای او

گریستم ونای از حنجر کشیدم و فریاد زدم که آرزویش را دادم بر باد

فریاد زدم که در فراغم ز فروغش

چنان دیده ی دل آتش زدم تا نکند که یادش بر دلم خنجری زند

فریاد زدم ترسم آن است ابرووانش را کمانی کند تیر چشمش سویم روانه کند

فریاد زدم چه کنم که امید و طبیبم اوست

دیده ی قلبم رنگ رخسار اوست

هر چه بر زبان می آورم نام اوست

ولی اکنون که یادش را سپردم بر باد اینچنین بی تمنایم ز تمنای او

حالا که آسمان دانستی زچه تمنایی غرق تمنای اویم

پس با من هم صدا شو تا به یاد او

از آه سوزناکم فریادی زنم که نفرین بر یاد او

نفرین بر یاد او

آری نفرین بر یاد او

 

 

 

(از حسین اسدی)