سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شهریار

 

بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم

سخن از آن گل خندان به سخندان گویم

غزل آموز غزالانم و با نای شبان

غزل خود به غزالان غزلخوان گویم

شعر من شرح پریشانی زلفی است شگفت

که پریشان کندم گر نه پریشان گویم

آنچه فرزانه به آزادی و زنهار نگفت

من دیوانه به زنجیر و به زندان گویم

گر چه خاکسترم و مصلحتم خاموشی است

آتش افروزم و شرح شب هجران گویم

گله زلف تو با کوکبه شبنم اشک

کو بهاری که به گوش گل و ریحان گویم

شهریارا تو عجب خضر رهی چون حافظ

که من تشنه هم از چشمه حیوان گویم


شرح پریشانی 2 (ترکیبی)

بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

 مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است

راه صد بادیه? درد بریدیم بس است

قدم از راه طلب باز کشیدیم بس است

اول و آخر این مرحله دیدیم بس است

بعد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر

 با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر

 تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود

وین محبت به صد افسانه و افسون نرود

چه گمان غلط است این ، برود چون نرود

چند کس از تو و یاران تو آزرده شود

 دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود

 ادامه مطلب...

شرح پریشانی1 (ترکیبی)

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید

گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی

سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم

ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانه رویی بودیم

بسته سلسله ی، سلسله مویی بودیم

ادامه پریشانی...

بیا با من دلم تنها ترین است

بیا با من دلم تنها ترین است
نگاهت در دلم شور آفرین است
 مرا مستی دهد جام لبانت
شراب بوسه ات گیرا ترین است
 ز یک دیدار پی بردی به حالم
عجب درمن نگاهت نکته بین است
 سخن از عشق ومستی گوی با من
سخن هایت برایم دلنشین است
 مرا در شعله ی عشقت بسوزان
که رسم دوستداریها همین است
 نشان عشق را در چشم تو خواندم
دلم چون کویی آیینه بین است
 به من لطف گل مهتاب دادی
تنت با عطر گلها همنشین است
 دوست را هم تو باش آغاز وپایان
که عشق اولی وآخرینست