سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

قلبم کاروان سراست

قلبم کاروانسرایی قدیمی است.

من نبودم این کاروانسرا بود.

پی اش را من نکندم..

بنایش را من بالا نبردم..

دیوارش را من نچیدم..

من که آمدم ، او ساخته بود و پرداخته..

و دیدم که هزار حجره دارد .

و از هر حجره قندیلی آویزان که روشن بود.

و می سوخت از روغنی که نامش عشق بود.
ادامه قلبم کاروانسرای قدیمی ...

من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف

http://iranazar.org/pars/images/stories/temp/topolov.jpg

من هلاک تو و  خاک زیر پاتم،  توپولف!

من زمین خورده‌ی جعبه ی سیاتم، توپولف!

کشته‌ی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!

مرده‌ی ریپ زدن و ناز و اداتم،  توپولف!

قربـون اون نوسانــات صداتم،  توپولف!

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم،  توپولف!

http://hamid6482.persiangig.com/AJJAR/Topolov.JPG

من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس

می‌پری  پر می زنی  روی هوا  عین خروس!

بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-

بدگِلا چش ندارن ببیننت،  خوشگل روس!

قربون چشات برم، محــو نیگاتم ،  توپولف

یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم،  توپولف!

ادامه توپولوف...

مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری

به نام خدا

   

الهی نـــام تو مــا را جواز و مهــــــر تو ما را جهــاز

 الهی شنــاخت تو ما را امان و لطف تو مـــا را عیـــان

 الهی فضـــل تـــو ما را لوادکنف تــــو ما را ئادی

 الهی ضیعفان را پناهی قاصدان را بـــر سراهی مومنـــــان را گواهی چه بود که افزوئی و نکاهی؟

  ادامه مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری ...

متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور

 

متن سنگ قبر پروین اعتصامی

آنکه خاک سیه اش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

گرچه تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

متن سنگ قبر فروغ فرخزاد

من از نهایت شب حرف میزنم

من از نهایت تاریکی

واز نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی برای من م

ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه

که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم

ادامه سنگ نوشته...

یک آرزو ...


 

یک بنده خدایی، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد.
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟
ناگاه، ابرى سیاه آسمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟
مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم!
از جانب خداى متعال ندا آمد که: اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش تو را بر آورده کنم، اما هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى که باید فرمان دهم تا فرشتگانم ته ى اقیانوس آرام را آسفالت کنند؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟
مرد مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا می گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟
اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟

صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟


ماندگار

    نظر
تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»
صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم! »
آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.
دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد،
تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»،
تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»،
تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»،
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»،
تو گفتی «من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»،
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»،
تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»،
تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»،
تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»،
تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»،
تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»،
تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»،
این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌کند که کلبه اش در حال سوختن است

;)

ما مدیون تمام کسانی هستیم که بی ریا ارزشمندی را به ما هدیه می کن

 

واقعی بودن زمانی است که کسی تو را از صمیم قلب و به خاطر وجود خودت دوست داشته باشد. این معنا بسیار زیباست، زیرا ارزشش به اندازه زندگی است.

می‌دانید که معنای عزت نفس و حرمت به نفس تنها زمانی درون اشخاص روشن و دست یافتنی می‌شود که بتوانی در میان اطرافیان آن را بیابی. در واقع این حس را از هم نوعان خود، حال چه خانواده، دوست یا همکار باشد، فرق نمی‌کند، بیابی. در واقع این اطرافیان ما هستند که به ما با نگاهشان، با اهمیت دادن‌هایشان، با تایید‌ها و...

ما را به داشتن احساسی لطیف در مورد خودمان سوق می‌دهند و ما نیز با کسانی که این احساس را درونمان بر می‌انگیزانند، نزدیکی بیشتری حس می‌کنیم.

ادامه...