سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

آزادیــــــــــــــــــــ ! ...

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد ...
در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد پرسید : چی‌ شده عزیزم این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:هیچی‌ فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم ، یادته...؟!
زن که حسابی‌ تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت : آره یادمه ...
شوهرش ادامه داد : یادته پدرت که فکر می کردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد ؟!
زن در حالی‌ که روی صندلی‌ کنار شوهرش می نشست گفت : آره یادمه، انگار دیروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد : یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا 20 سال می‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوری ؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و...!
مرد نتوانست جلوی گریه اش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد می شدم!

بحث موازی و جدالی بی پایان و محکومیت نسل جوان

سلام

دلم از تمام این حیله هایی که برزگان به راه انداخته اند گرفته و نمیدانم به کجا باید شکوه نمود فعلا که چاه همه جونا اینجاست .

هر از گاهی بحث های نچندان سیاسی در بین دوستان یا جمع خانوادگی به وجود می آید که طبق معمول جون ها به دلیل ندیدن و لمس نکردن دوران جنگ محکوم این بحث ها میشوند و با واژه های چون شما نمیدونید که ما چه سختی هایی را تحمل نمودیم ،شما شب زیر رگبار گلوله بودن نمیدونید چیه ، شما چمیدونید انقلاب چیه ، شما جونید و درک نمیکنید و از این جور جملات مواجه میشویم که اگر بر صحبتهایم پافشاری کنیم یا ضد انقلاب ، یا کافر و یا هرچیزی که یه جورایی بر علیه این انقلاب باشه به نافمون میبندند و محکوم به سکوت میشیم ....

 

نمیخوام بیش از این چند خط بنویسم تا از حوصله خواندن بدور باشه .

اما بزرگان یه نگاهی به عکسای دوران انقلابتون بندازید - یکم خاطرات شیطنت هاتون مرور کنید - فکر نکنید که جونا نمیدونند چه کارایی نمیکردید و الان ته تسبیحتون به زمین سایده میشه .

ما نه هیپی هستیم نه از کاواره انقلاب کردیم ما بچه همین انقلابیم شما هم بچه همون نظام طاغوتی ، طاغوت شما را به جایی واداشت تا انقلاب کنید .

ما هم تاریخ قبل اسلاممون را دست داریم هم تاریخ بعد اسلاممون و هم تاریخ انقلابمون را ما شهدا را دست داریم ما از خون و اسم شهدا برای خودمان پل نمیسازیم برای سوء استفاده بلکه از نام و خاطر آنها برای پیشترفت خود و جامعه مان دلگرمی میگیریم .

ما هم میتوانیم بسازیم .

ای اونایی که اهل جبهه بودین و الان پارتی بازی میکنید ؛ ای اونایی که دم از ایثار و ازخودگذشتگی میزنید و دستتون تو بیت الماله به شما گوشزد میکنیم که از هیچکس خجالت نکشید فقط از زمانی که در جبهه ها جلوی آیئنه می ایستاید و خود را میدید خجالت بکشید .

بخدا نخبگان جا و مکان برای پیشرفت میخواهند - دست از خود پرستی بردارید و به خدا پرستی گرایش پیدا کنید به والله این اسلامی که شما از آن دم میزنید اسلام رسول اکرم(ص) نمی باشد .


تصمیمات خداوند

شهسواری به دوستش گفت: بیا به کوهی که خدا آنجا زندگی می کند برویم. میخواهم ثابت کنم که او فقط بلد است به ما دستور بدهد، و هیچ کاری برای خلاص کردن ما از زیر بار مشقات نمی کند.

دیگری گفت: موافقم. اما من برای ثابت کردن ایمانم می آیم.

وقتی به قله رسید ند، شب شده بود. در تاریکی صدایی شنیدند: سنگهای اطرافتان را بار اسبانتان کنید و آنها را پایین ببرید.

شهسوار اولی گفت: می بینی؟ بعد از چنین صعودی، از ما می خواهد که بار سنگین تری را حمل کنیم. محال است که اطاعت کنم.

دیگری به دستور عمل کرد. وقتی به دامنه کوه رسید، هنگام طلوع بود و انوار خورشید، سنگهایی را که شهسوار مومن با خود آورده بود، روشن کرد. آنها خالص ترین الماس ها بودند.