عقش
ای عشق که دستان توانایت
آرزوهایم را در بند کرده اند
و گرسنگی و تشنگی وجودم را
تا به غرور و افتخار تعالی بخشیده اند.
مگذار تا توانائی و پایداری ام
از آن نان و شراب جان یابند
که خود ناتوانم را می فریبد.
بگذار تا گرسنگی کشم،بگذار تا جگرم از تشنگی بسوزد
و بگذار تا بمیرم و نابود شوم
پیش از آنکه دست برجامی برم که تو پرنکرده ای
و کاسه ای که تو برکتش نبخشیده ای.