پيام دوستان
+
اگر کسي شب سرما به ابرها زد و گم شد
مرا به ياد بياريد
و با ستاره ي چشمم براي «راه بلدها» نشانه اي بگذاريد
براي اين گل قرمز، نماز مرده بخوانيد، مرا شمرده بخوانيد
براي خاکسپاري تمام باغچه ها را به مادرم بسپاريد
Mohammad.d
ديروز 8:14 عصر
انديشه نگار
پايدار باشيدبانو
+
تسويه حساب کردن با گذشته، به اين معناست که ما بايد هرگونه کار ناتمام در رابطه با هر شخص، پروژه يا فعاليتي را که با آن درگير بودهايم به سرانجام برسانيم.
ما نميتوانيم زندگي جديد خود را روي ستونهاي سست گذشته؛ کارهاي ناتمام؛ قراردادهاي لغو شده و کلا مسائل حل نشده بنا کنيم....
پيام رهايي
103/1/27
+
گر رود سر بر نگردد سرنوشت
اين سخن با آب زر بايد نوشت
سرنوشت ما به دست ديگريست
خوش نويس است او نخواهد بد نوشت اميدوارم آدينه خوبي را در کنار عزيزانتان خوش بگذرانيد.شاد بانشاط سلامت وفرجامي نيک داشته باشيد.
درپناه ومحبت حضرت دوست باشيد انشاءالله
انديشه نگار
103/1/24
+
دلم برات تنگ شده
نبودنت رو در روز تولدت بيشتر حس مي کنم
با يک دنيا دلتنگي و اندوه
تولدت مبارک @};-
*قاصدك*
103/1/23
+
مشکل دنيا اين است که
آدمهاي باهوش پر از شک و ترديد هستند،
در حالي که آدمهاي احمق پر از اعتماد به نفس!
چارلز_بوکوفسکي
*قاصدك*
103/1/23
اي کاش فقط مشکل دنيا همين بود :) بنظرم مشکل اصلي دنيا اينست که هر کاري که امروز انجام ميدهيم فردا متوجه ميشيم اشتباه بوده :D
{a h=ravandi} راوندي {/a} الهي خدا کسي رو از کرده اش پشيمون نکنه..ولي به نظرم بلاهايي که بقيه سرمون در ميارن خيلي دردناک تره تا اونايي که خودمون مسئولش بوديم
+
تو را من چنين مي بينم
سرابي و خيالي ...
تو را من چنين مي پندارم
غباري و گردبادي
تو را من چنين در ميابم
گمشده و ناپيدايي...:'(
ساناز ابراهيمي فرد
*قاصدك*
103/1/23
+
يادمه اينجا يه آ.مرصاد سيستاني داشت ...يه آ.ابوالفضل صياد ...يه آ.محمدمهاجري ....يه اميدآروين ....يه خاله مهتاب ....يه نگاه منتظر ....يه دستان خالي.....شقايق بانو..دکتر نگو بلا...الهام بانو...محبوبه*..سرباز133
خانه ي خانواده
103/1/23
10 فرد دیگر
87 فرد دیگر
+
عيد آمده ست، دف بزن و روزه باز کن
با ماه تازه، روزه سي روزه باز کن
لب را پيقبول خدا بستي از طعام
اکنون ولي براي خدا روزه باز کن
سي جزء عشق خواندي و آموختي، کنون
لبها به نشر اين همه آموزه باز کن
طاعات قبول عيدتون مبارک
انديشه نگار
103/1/23
+
مگر يک نفر در چند جبهه مي تواند بجنگد. انصاف نيست در کنار بد خواهان ، خيرخواهان هم به جنگم بيايند
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
گفتم دنياي آزمون همين دنياست دعا کن شهادت نجات ات دهد چراکه اگر کردي اشتباه و افتادي به چاله حال آزمون مي کند از آن پيراهن عثمان بر ديوار قلعه آويزان تو بايد نشان دهي که قاتل عثمان که هستش تازه بعد دادگاه بايد بروي مجرم بياوري دادگاه خلاصه کارت درمي آيد چون تو اين عالم برزخ هرچه و هرکه بيشتر آتيش ات زند اجرش بالاتر است فقط آرزوي شهادت کن تنها راه خلاصي والسلام
+
دروغي که واجب است بگويي....
اياك نعبد و اياك نستعين
مي دانيم که فقط او را عبادت نمي کنيم و فقط از او ياري نمي خواهيم..... پس دروغ مي گوييم.
ولي اين دروغ بر ما واجب است...
تاحالا از خودت پرسيدي چرا بر ما واجب شده اين عبارت رو بارها در روز بگوييم.....
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
با نظر کاکتوس موافقم....ولي خودمونيما من يکي که آدم بشو نيستم از بس توبه کردم و توبه شکوندم خجالت مي کشم ازش..........:'(
+
داخل که شديم، ديدم بسيجي جواني توي ستاد فرماندهي نشسته. گفتم: بچه بلند شو برو بيرون. الان اينجا جلسه است. يکي از کساني که اونجا بود، سرش را به گوشم نزديک کرد و گفت: اين بچه، فرماندهي گردان تخريبه!!
? سردار شهيد حسن باقري ?
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
زندگي تا بوده همين بوده نه به تنهايي اش پريشان شو و نه به بودنشان مغرور اين را بدان هرزمان که معشوق از عشق تو خيالش آسوده شود آن لحظه بيداد دنيا را بر سرت خراب مي کند تو عاشقي را بايد به بها بخري و اينجا تازه بهاي دنيا همان بهاي برزخ آست و تو قادر به يافتن آسايش در اين دنيا قادر نخواهي بود در اين دنيا گذر کن به بدبختي در آن دنيا برزخ اگر تمام شد فکر نکن پشت ات هم
من هم هر وقت يک نشان خوب مي بينم که هواي نجات از برزخ است پيامش فردايش عذاب از قيامت به برزخ افزون ميشود تا دو آتيشه چوب در فلان بهمان ....اوهوم.من که جرات ندارم بيرون زنم شما هم خانه بماني حداقل با خيالش دو روز برزخ را مي گذراند من عادت کرده ام به اين بي وفايي ها ولي جز وفا پاسخي ندهم به اين عالم بد نشان اميد دارم عالم بعد مال من است همين اميد زنده ام نگاه داشته به اميد شهادت
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20
يوسف است و نکند تو يعقوبي؟نه زليخا بيچاره تو چرا به اين روز درآمده اي که هم سن يعقوب چهره نمايان ميزني؟آري يعقوب اميدش به خدا بود و چشم انتظار فرشته وحي تا خبري از يوسف آرد ولي زليخا بيچاره يک عمر در خدمت شيطان و زماني گرفتار عشق يوسف و دم چاه فغان ميسرود تا اومد يوسف رو عقد کنند باهاش تمام نمازهاي نافله و همچنين عشق جديد که عشق بي کران به خدا بود حال درد چاه که بيشتر چشيده بود يعقوب يا زليخا؟
+
چقدر عجيب است :
ما انسان هايي هستيم که ...
نه طاقت دروغ دايرم ...
نه تحمل حقيقت!!!
كيوان گيتي نژاد و
103/1/20