شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

ساعت ویکتوریا

صادق م

+ مردي بنام اصغر در جمعي نشسته بود،ناگهان بادي صدا دار از او خارج شد و جماعت به او خنديدند،اصغر بسيار خجالت کشيد و از خدا خواست که او را چون اصحاب کهف به خوابي هزار ساله ببرد و دعايش مستجاب شد و او پس پس از هزار سال از خواب بيدار شد و چون احساس گرسنگي مي کرد به نانوائي رفت و سکه اي براي خريد نان به نانوا داد. نانوا نگاهي به سکه انداخت و گفت سکه گران بهائيست بايد مال دوران اصغر *وزو باشد
صادق م
البته داستانش يكم ....
شانسش 100 درصد بوده اصغر اقا
ساعت ویکتوریا
صادق م
رتبه 95
1 برگزیده
546 دوست
محفلهای عمومی يا خصوصی جهت فعاليت متمرکز روی موضوعی خاص.
گروه های عضو
صادق م عضو گروهی نیست
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله ارديبهشت ماه
vertical_align_top