سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوستالوژی دل ....

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خودت را خوب نگاه کن او را میشناسی

    نظر

 

 این تابلو را به دیوار اتاق می‌زنی، آن قالیچه را جلوی پلکان می‌اندازی، راهرو را جارو می‌کنی، مبل‌ها بهم ریخته است. مهمان‌ها دارند می‌رسند و هنوز لباس عوض نکرده‌ای. در آشپزخانه واویلاست و هنوز هم کارهایت مانده است

 غرق در همین کشمکش‌ها و گرفتاری‌ها و مشغولیات و خیالات می‌روی و می‌آیی و می‌دوی و می‌پری که ناگهان... سر پیچ پلکان جلویت یک آینه است، از آن رد نشو

 لحظه‌ای همه‌چیز را رها کن

لحظه‌ای همه چیز را رها کن؛ بایست و با خودت روبرو شو

نگاهش کن! خوب نگاهش کن! او را می‌شناسی؟

دقیقا وراندازش کن، کوشش کن درست بشناسی‌اش، درست به جایش آوری

فکر کن ببین این همان است که می‌خواستی باشی؟

اگر نه پس چه کسی و چه کاری فوری تر و مهم‌تر از اینکه همه این مشغله‌های سرسام آور و پوچ و و روزمره و تکراری و زودگذر و تقلیدی و بی دوام و بی قیمت را از دست و دوشت بریزی و... به او بپردازی و او را درست کنی

فرصت کم است، مگر عمر آدمی‌ چند هزار سال است؟

چه زود هم می‌گذرد، مثل صفحات کتابی که باد ورق می‌زند؛ آن هم کتاب کوچکی که پنجاه، شصت صفحه بیشتر ندارد

 خودت را خلاص کن

بایست و با خودت روبرو شو


معیار جذابیت

 

امروزه بیشتر مردها به طرف زیبایی ظاهری زنان جذب می شوند، اما آیا چیزی که به چشم می بینید، زیبایی واقعیست؟

 

ما در جامعه ای زندگی می کنیم که بیشتر نگاهها بروی خانم های جذابتر است، تمامی تبلیغات تلویزیونی، فیلمها، مجله ها، ... برای جلب توجه، از چهره های زیبا و جذاب استفاده می کنند. هرروز شاهد زنان و مردهایی (به خصوص زنها) هستیم که با عمل های جراحی زیبایی، دوست دارند خود را زیباتر جلوه دهند. با وجود زیباپرستی جوامع امروزی، موضوع زیبایی و وسواس در بیشتر زنها، حس رقابت را به وجود آورده است.

اما سوال اینجاست که آیا مهمترین معیار برای زنان، زیباییی ظاهریست؟ چرا برخی حتی تا حد مرگ برای زیبا شدن پیش می روند؟! و سوال مهمتر اینکه، براستی چه معیارهایی یک زن را زیباتر جلوه می دهد؟

ادامه بحث...

پـنـجــره !

    نظر


در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند.
یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با هم صحبت می‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعتیلاتشان با هم حرف می‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می‏نشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره می‏دید، برای هم اتاقیش توصیف می‏کرد.

                 
پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت.
مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می‏کردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند.
درختان کهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می‏شد.
همان‏طور که مرد کنار پنجره این جزبیات را توصیف می‏کرد، هم اتاقیش جشمانش را می‏بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏کرد و روحی تازه می‏گرفت.
روزها و هفته‏ها سپری شد.
تا اینکه روزی مرد کناز پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند.
مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند.
پرستار این کار را با رضایت انجام داد.
مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد.
بالاخره می‏توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد!
مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏کرده است.
پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود!

 

( احسان)


هرگز از آرزوی کسی مگریز شاید ...

    نظر



بعضی از آدم‌ها به تو فکر می‌کنند
بعضی از آن‌ها به تو توجه می‌کنند
بعضی‌ها عاشقت می‌شوند
بعضی‌ها آرزو دارند هدیه ‌شان را بپذیری ...

بعضی‌ها فکر می‌کنند که تو برای آن‌ها یک هدیه‌ای
بعضی‌ها دلتنگت می‌شوند
بعضی‌ها برای موفقیت‌هایت جشن می‌گیرند
بعضی‌ها قدرتت را تحسین می‌کنند
بعضی‌ها فقط می‌خواهند با تو حرف بزنند
بعضی‌ها می‌خواهند که تو همیشه شاد باشی
بعضی‌ها می‌خواهند که همیشه سلامت باشی
بعضی‌ها برایت آرزوی سعادت دارند
بعضی‌ها حمایت تو را می‌خواهند و بعضی‌ها شانه‌هایت را برای گریه‌هایشان ...
و همه احتیاج دارند تا این‌ها را به تو بفهمانند
اما هرگز از آرزوی کسی مگریز، شاید این تنها چیزی باشد که آن‌ها در زندگی دارند ...

(ارسال توسط دوست خوبمون سمانه)


5 وارونه چه معنا دارد ؟

 

 

پنج وارونه چه معنا دارد؟             

خواهر کوچکم از من پرسید ؛

من به او خندیدم

 

 

کمی آزرده و حیرت زده گفت:

روی دیوار ودرختان دیدم باز هم خندیدم گفت:

دیروز خودم دیدم پسر همسایه پنج وارونه به دوستم می داد!

آنقدر خندیدم که طفلک ترسید، بغلش کردم و بوسیدم

و با خود گفتم: بعدها وقتی غم، سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی ، پنج وارونه چه معنا دارد !!